--> <$BlogRSDURL$>

Saturday, May 29, 2004


زلزله آمد ولي ما جان سالم به در برديم!
از اونجايي كه مي ترسم زلزله ي بعدي در راه باشه و
اينجا بي صاحب بشه ، يك post مي فرستم كه حاوي
يك وصيت ارزنده ست:

هرگز تئاتري را بدون تحقيق قبلي نبينيد ! و گر نه ، علاوه بر
زيان مالي ، به شكل غير قابل وصفي ، عصبي مي شين.
اونقدر كه بعد از تحمل يك ساعت نشستن و گوش كردن به
يك مشت مكالمه ي تلفني مزخرف و بي محتوا ، كه به زعم
كارگردان، تئاتر ناميده ميشه ، ميخواين بازيگر رو كه از قضا
كارگردان هم هست، به پرتاب يك گوجه فرنگي لهيده ميهمان
كنين ؛ ولي از اونجايي كه شهروند بسيار محترمي هستين ،
اصلا به روي مبارك نمي آرين كه چقدر به شعورتون توهين شده
و احمق فرض شدين و تنها اعتراضتون ،كه نشانگر سطح بالاي
مدنيت شماست ، در تشويق نكردن ايشان و نگاهي از سر غيظ
انداختن ، خلاصه ميشه. البته اين تجربه ي تلخ ، باز هم براي
نگارنده ي خوش شانس اين سطور ، تكرار شده كه سوزاننده ترين
مورد آن ، كنسرت دو سال پيش خانم ” پري زنگنه “ بود كه ايشان
پس از نيم ساعت اجراي برنامه ، براي آنتراكت سالن را ترك كردند
و بعد اعلام شد كه به دليل خستگي !!!! برنامه را ادامه نمي دهند
و ما ملت هاج و واج ، سالن را در كمال ادب و بدون در خواست
توضيح ترك كرديم ! ظاهرا خانم زنگنه در جشنواره ي امسال هم ،
دوباره همين بلا را سر ملت با نزاكت ، آورده اند. حالا چون من در
وضعيت خوشي و طرب هستم ، بيش از اين حرص نمي خورم و
بي خيال موضوع مي شم. اما چون نفرينم ، گيرا !! است ، اميدوارم
تمام آنهايي كه ديگران را به هر نحوي از انحاء ، تحميق مي كنند ، به
زمين گرم بخورند تا دل ما ، مردم نجيب اين آب و خاك خنك شود .
زياده عرضي نيست !
1:34 AM @ عاطفه

|

Friday, May 21, 2004


.. و اين يك تجربه ي شخصي ست:

عاقبت، شاهد از غيب رسيد!! آزادي از تعلق مي دوني چه
رنگي يه؟ شيري! شيري كفي و حبابي! شيري خنك خنك!
يك فضاي مه گرفته رو تصور كن كه احاطه ت كرده.هيچ عنصر
نا مطلوب چسبناك و بويناكي در اطراف نيست.هيچ تصوير و
رنگ ديگه اي هم نيست كه چشمت رو آزار بده.خنكي داره
پوستت رو نوازش مي كنه و تو سبكي و معلق. پي اين هستي
كه حباب ها رو دونه دونه بتركوني و كلي شاد بشي و ذوق كني!
تمام دل مشغولي و دل خوشي اين لحظه ت ، اينه.( اون بازي
بچگي يادت مي‌ آد كه كف درست مي كردين و كف ها حباب
مي شدن و تركوندن هر كدوم شون چقدر كيف داشت؟؟ )

ديگه ” ساده ترين دروغ هاي خوب “ رو باور نمي كنم!
به رنگ قهوه اي قبل ش و آبي بعدش اصلا فكر نمي كنم!
لذت اين لحظه ي شيري- شكري رو ضايع نمي كنم!
به شدت در مي يابم دمي را كه با طرب مي گذرد!
8:35 PM @ عاطفه

|

Wednesday, May 19, 2004


* از بركات شركت مخابرات ما، مسدود كردن ISP هاست تا
ملت در خماري دسترسي به اينترنت بمانند!

* و از بركات تحصيل در دانشگاه تهران، داشتن استادي مثل
”دكتر برقعي“ است،كه اميدوارت مي كند هنوز هستند كساني
كه آموزش دانشجو را،فراموش نكرده اند!

* و ايضا از بركات بودن در بيمارستان ” امير اعلم“، ميهمان هر
روزه ي ”صادق هدايت“ شدن است كه حتما شرحش را مي نويسم !

* شرح باقي بركات، بماند براي زماني ديگر. يك شعر بخوانيد
ميهمان من:

قايم باشك

نوبت تو بود چشم بگذاري
دشت زير آفتاب
گنجشك بر شاخه
من اما، نه دورتر از تو
پنهان شدم

دشت و گنجشك را ديدي
براي تو بازي تمام شد.

امروز جايي نه خيلي دور
جاپاي رفتن زني ست
كه پيدايش نكرده اي.

گراناز موسوي - پا برهنه تا صبح
10:59 PM @ عاطفه

|

Monday, May 10, 2004


* اطراف ما بهار است. و ديگر ..
يكي از كرم هاي ابريشم ،پيله را پاره كرده و آماده ي
پريدن است. پروانه ي خوش آب و رنگي شده اين كرم
كوچك سياه سوخته ي دوست داشتني من!

* گوش شيطان كر ،امروز ” دن آرام ـ ترجمه ي شاملو “
رو ،كه از پيش از عيد ،دلم رو صابون زده بودم براش ،
خريدم و الآن دارم مي ميرم از خوشي!

10:30 PM @ عاطفه

|

Thursday, May 06, 2004


خيال خام پلنگ من، به سوي ماه جهيدن بود
و ماه را ز بلندايش به روي خاك كشيدن بود
پلنگ من،دل مغرورم،پريد و پنجه به خالي زد
كه عشق ماه بلند من براي دست رسيدن بود
من و تو آن دو خطيم آري،موازيان به ناچاري
كه هر دو باورمان ز آغاز به يكديگر نرسيدن بود
چه سرنوشت غم انگيزي،كه كرم كوچك ابريشم
تمام عمر قفس مي بافت ولي به فكر پريدن بود


غرض،”حسين منزوي“هم پس از ”گل آقا“ رفت!!!
11:23 PM @ عاطفه

|

Tuesday, May 04, 2004


*يك عادت بدي دارم من ؛كه هميشه ازش به فغانم!
هيچ وقت حرف هاي خودم رو edit نمي كنم(از معادل
فارسي ش كه ويرايش باشه،رساتره!بنابراين از همين
استفاده مي كنم) هر چي هست،هر فكري،حسي،
حبي،بغضي،...باشه به زبونم مي آد و مي ريزه بيرون.
دريغ از يه جو سياست،يه جو اداي خررنگ كني،يه جو
زرنگي! گاهي اوقات شاهد بودم كه دوستان(مخصوصا
جماعت نسوان كه هر چه در اين زمينه متخصص تر باشن
،خرشون بيشتر مي ره!)،مسايل پيچيده رو ،چنان با
ظرافت و زبان بازي حل مي كنن و گنجشك را رنگ كرده،
جاي اتوبوس دو طبقه قالب(يا غالب؟؟!) مي كنن،كه نگو
و نپرس.بالعكس،اين بنده از روش ”شست و شو “استفاده،
و همه ي رشته ها را پنبه مي كنم! البته به نظر خودم،
صداقت مي آد و خيلي هم خوبه؛ولي مثل اينكه ديگران رو
ناراحت مي كنه! پس من در اين مكان مقدس! به خودم قول
مي دهم كه از اين به بعد، هر حرفي را سه بار در ذهن
مرور كرده،سپس به زبان آورم.باشد كه رستگار شوم!

*وقتي يه صبح زود،كه هوا تاريك روشنه،با صداي بارون
بيدار بشي و پنجره ي رو به باغ رو باز كني و تا جايي كه
ريه ت ظرفيت داره،هوا واردش كني،اون روز،احتمالا خوب
خواهد بود و تو،الكي الكي مهربون تر مي شي و مزخرف
-ترين چيزها و چرت ترين حرف ها،خنده ت ميندازن!
12:12 PM @ عاطفه

|