--> <$BlogRSDURL$>

Tuesday, August 23, 2005


*
هیچ وقت ، زمان این همه دیر نگذشته است .
هیچ وقت ، از هیچ پایانی اینقدر خوشحال نبوده ام .
هیچ وقت ، این همه وقت ناراحت نبوده ام .
هیچ وقت ، این همه احساس نامهربانی نکرده ام .
هیچ وقت ، این همه احساس ناتوانی نکرده ام .
هیچ وقت ، این همه خسته نبوده ام .
هیچ وقت ، این همه پافشاری نکرده ام .
هیچ وقت ، این همه خودم را توضیح نداده ام .
هیچ وقت ...................

* خودش ميدونه بي انصافه اوني که ميگه : مي دونم وقتي يه چيزي رو بخواي ،
چه جوري به دستش مياري !

* مرده شور هر چی آدم غرغرو ، زر زرو و گریه رو ، رو ببرن . کُلُ هُم اجمعین .
الهی آمین .

* این لاک پشت ، که تمام این تابستان داغ ، به پشت افتاده ( یعنی سطح ِ
شکمی ِ بدون ِ حفاظش بالا قرار گرفته ) ، سر و دست و پای ِ خسته از دست
و پا زدن را در لاک ِ خود فرو می برد ، باشد که ...
6:47 PM @ عاطفه

|

Thursday, August 18, 2005


*
خاک ، سردی میاره .
دوری ، نحسی میاره .
فاصله ، بی تفاوتی میاره .
تفاوت ، تنهایی میاره .
پرروبازی ، سرخوردگی میاره .
گرما ، کلافگی میاره .
گشنگی ، لاغری میاره .
بی خوابی ، مزخرف گویی میاره .

پر واضحه که : عقل سالم در بدن سالم است .

* لطفا فعلا کسی به روی من نیاره که چه اخلاق ِ غیر قابل ِ تحمل ِ
ظالمانه ی ِ خود خواهانه ی ِ بد بینانه ی ِ سهل انگار ِ یکسونگر ِ
نامهربان ِ گندی دارم ؛ ظرفیت تکمیله .

* " ... کی ز دلم به در رود خوی ِ سرشته در گِلم "
9:22 PM @ عاطفه

|

Wednesday, August 17, 2005


* 2 هفته ی قبل خداحافظی "خاتمی" رو نشون می داد . وقتی خواست سوار ماشین بشه و بره ، گفت : " خب ، خداحافظ ِ شما " . یه حال عجیبی شدم ؛ حس ِ پایان یه دوره بود ( می دونی که با هیچ پایانی راحت کنار نمی آم ، می دونی که چقدر دیر، مفهوم پایان رو می پذیرم ! )

یاد اون هوای تازه به خیر! یاد اون همه شور به خیر! یاد اون همه بحث به خیر! یاد اون همه دویدن از این دانشگاه به اون دانشگاه ، از این مناظره به اون مباحثه ، از این میتینگ به اون میتینگ به خیر! یاد اون روز بارونی ِ آذر 79 ، دانشگاه علم و صنعت ، که تا زانو گِلی شدیم و نزدیک بود دنده مون بشکنه به خیر! یاد تالار چمران دانشکده فنی به خیر! یاد اون روز ِ داغ ِ 20 تیر 78 ، کوی دانشگاه به خیر!
یاد دودر کردن پدر و مادرهای نگران و هراسان از سیاسی شدن مون ، به خیر! ياد اون انتظارها برای شنیدن ِ یه حرف جدید به خیر! یاد اون همه احساس ِ عمیق ِ مشارکت به خیر!

فکر می کنم ما این شانس رو داشتیم که در یکی از دوره های خوب تاریخ ایران از نظر جو ِ دانشگاه ( البته منظورم 4 سال اوله ) ، دانشجو باشیم ؛ و دلم می سوزه برای کسانی که دارن تو این انفعال و بی تفاوتی ، درس می خونن .

* مشکل اینجاست که : " ... مرا خواجه بی دست و پا می پسندد "

* من می خوام به اون خدابیامرزی که گفته : " حرف را باید زد ، درد را باید گفت " ؛ بگم : نخیر ، حرف را باید خورد ، درد را باید چشید و هضم کرد و البته هیچ نباید گفت .



When you've fallen on the highway *
and you're lying in the rain
and they ask you how you're doing
of course you'll say you can't complain
If you're squeezed for information
that's when you've got to play it dumb
You just say you're out there waiting
.for the miracle, for the miracle to come

(Leonard Cohen )
8:39 PM @ عاطفه

|

Wednesday, August 03, 2005


* خیلی وقت بود فال حافظ نگرفته بودم ، بد جوری زد تو خال :
به جد و جهد چو کاری نمی رود از پیش ...

* زیر این همه آرایش ، چقدر دلزدگی رو پنهان می کنی ؟

* احساس م ميگه الآن مثل دَر مسجد هستي !! نه کندنیه ، نه سوزوندنی !

* چقدر داستان اون آقاهه برای من جالبه . می تونم بفهمم چقدر داغون شده و کاری ازش بر نمی آد .

پ . ن : " داستان هایی از بارش مهر و مرگ .. "

ببين چقدر عناوين ش قشنگ انتخاب شدن :
- سياه مي بارد ، موت ..
- شب مي بارد ، سرد ..
- شراب مي بارد ، سپيد ..
- خاک مي بارد ، عشق ..
- ستاره مي بارد ، سياه ..
8:30 PM @ عاطفه

|