--> <$BlogRSDURL$>

Friday, April 30, 2004


*همه چيز داره سير طبيعي خودش رو طي مي كنه.آب از آب تكون
نخورده.احتمالا در چند روز آينده،سرما مي خورم. و امتحان خفني
مي دم،كه داره خفه م مي كنه.

*از اين آنتي بيوتيك هاي choice،غير از پني سيلين كه هر كسي
مي دونه چه چرك خشك كن توپيه،هيچ كدوم رو نمي شناسم.اون
وقت مي خوام امتحان عفوني هم بدم؛ديگه گندش رو در آوردم.

*اون زنداني تخت 29(اين تخت 29 بخش عفوني بيمارستان امام،
تنها جاييه كه يك مريض ايدزي مي تونه بستري بشه .شهرتي داره
براي خودش!)كه اندوكارديت كرده و كورداي قلبش پاره شده و نياز
به جراحي اورژانس داشته و به خاطر ادم ريه نمي تونه دراز بكشه و
يك هفته ست كه نشسته مي خوابه داره مي ميره.جلوي چشم
همه مون.عملش نمي كنن.طرف كلكسيونه HBV وHCV وHIVمثبته.
جراح هاي قلب رسما گفتن مرخصش كنين كه بره به زودي بميره.حق
با كيه؟طرف كي رو مي گيري؟از سرباز نگهبانش مي پرسم جرمش چيه؟
مي گه قتل.قاتله و روزهاي اول كه حالش بهتر بود،شرارت ازچشمش
مي باريد،ولي موقع ويزيت چهارشنبه،از درد گريه مي كرد و خيلي بدبخت
بود ،خيلي!

*آخرش رفتني هستم يا موندني؟چند بار خواستم بپرسم كه چه
بايد كرد ،ولي ”دستم نداد قوت رفتن“.عجب تعليق افتضاحيه!هيچ
وقت نتونستم كاري رو نيمه تمام رها كنم ،شايد شجاعت ش رو
نداشتم.قانون همه يا هيچ،تنها قانوني يه كه خوب اجراش مي كنم
و بيشتر مواقع ضرر مي كنم.

*اين مهمون ها بالاخره زحمت رو كم كردن،فايده ي بودن شون اين
بود كه من بفهمم چقدر نمي تونم فرانسه حرف بزنم!!(به قولي:تا
بفهمم همي كه نادانم!)

*اون پشه ي عوضي رو كه ديشبم رو با ويز ويزش به گند كشيد
با كيف و لذت تمام ،بين انگشت هام له كردم و براي محكم كاري
چنان فشارش دادم كه ناخن هام توي گوشت دستم فرو رفت!

*چقدر پراكنده مي نويسم،با ستاره كاري هم درست نمي شه!
7:25 AM @ عاطفه

|

Tuesday, April 20, 2004


*نشستم يه عالمه شر و ور بافتم، كه چرا ”سعدي“ را دوست
دارم،اصولا فلان است و بهمان است و آهنگ شعر و طرب انگيزي
و طيبت آميزي و طنز و تأويل ناپذيري و غيره، اين طور است.بعد
ديدم خب،كه چي؟كي گفته تو اينجا تفسير و نظريه پردازي كني؟
هر كي بخواد اين چيزها رو بدونه، اينقدر منابع معتبر وجود داره
كه مجبور نباشه اينجا رو بخونه.اين شد كه نتيجه ي يك تايپ چهل
و پنج دقيقه اي،undo شد! فقط اينو بگم كه تو گلوم گير نكنه:
سعدي رو خيلي قبول دارم!،يه كم بيشتر از حافظ(مختصر و مفيد!!)

*سر مست اگر در آيي،عالم به هم بر آيد
خاك وجود ما را گرد از عدم بر آيد
دل رفت و صبر و دانش،ما مانده ايم و جاني
ور ز آنكه غم غم تست، آن نيز هم بر آيد

*جناب! ميشه خواهش كنم اين سايه ي لعنتي تون رو از زندگي
من بردارين؟ پيشاپيش تشكر ميكنم!

*طي اين دو روز تعطيلي،هشت تا از نوارهاي ”شجريان“ رو براي
هزارمين بار گوش كردم.و مقاديري آبغوره ي فرد اعلاء گرفتم كه
يادم بياد هنوز چقدر ضعيفم! نارگيل مي دوني چيه؟



8:00 AM @ عاطفه

|

Thursday, April 15, 2004


* چقدر دير به دير توي دفترم مي نويسم. وبلاگ هم كه
نمي نويسم. چه مي كنم پس؟

* اين زخمه هنوز ملتهبه انگار . براي كاهش التهاب چي
پيشنهاد مي كني؟ آناناس زياد خوردم، يه چيز ديگه بگو !

* ” آتش زدي در عود ما ، نظاره كن در دود ما “
يالا نظاره كن ديگه !

* مثل اينكه دارم قاطي مي شم باز . پنج روزه كه وارد
مرحله ي ” قبض “ شدم . فعلا كور باش و دور دور دور
باش تا بعد خبرت كنم !
10:28 PM @ عاطفه

|

Saturday, April 10, 2004


” دلم براي باغچه مي سوزد “

تو بخش عفوني چه خبره !! اين همه معتاد تزريقي ! اين همه سل!
اين همه بيمار مشكوك به ايدز ! اين همه زندگي نابود شده ، زمان از
دست رفته ، حيوان انسان نما !

پسر شونزده ساله:معتاد تزريقي (از دو سال پيش) ، معتاد همين
جوري از دوازده سالگي !! ، عفونت مفصل لگن به خاطر تزريق آلوده ،
تخريب مفصلي،با يه قيافه يflat نگات مي كنه ، بي خيال بدبختي !
” ستاره هاي كوچك بي تجربه
از ارتفاع درختان به خاك مي افتند“

مرد چهل ساله:دو بچه و همسري سالم دارند ،- مي گي :مشكل
چيه؟مي فرمايند:سوزاك. - از كجا مي دوني؟ ـ آخه قبلا هم گرفتم،
از اين قرص هاي زرد خوردم خوب شد! ،قيافه ش موجه جلوه مي كنه
و نشون مي ده كه شرمگينه!نسخه براي خودش و همسر سالم از
همه جا بي خبرش مي گيره و مي ره كه چندوقت ديگه برگرده!
”برادرم به اغتشاش علف ها مي خندد
و از جنازه ي ماهي ها
كه زير پوست بيمار آب
به ذره هاي فاسد تبديل مي شوند
شماره بر مي دارد“

هر مريضي كه مي آد بايد پيش فرضت اين باشه كه معتاد و تزريقي و
همه كاره ست تا وقتي كه عكسش ثابت بشه . اين كلبي مسلكي
اجتماعي و سياسي و همه جوره چيه كه بهش مبتلا شديم؟

” من از زماني
كه قلب خود را گم كرده است مي ترسم
من از تصور بيهودگي اين همه دست
و از تجسم بيگانگي اين همه صورت مي ترسم
من مثل دانش آموزي كه درس هندسه اش را
ديوانه وار دوست مي دارد تنها هستم
و فكر مي كنم كه باغچه را مي شود به بيمارستان برد
من فكر مي كنم ...
من فكر مي كنم ...
من فكر مي كنم ...
و قلب باغچه در زير آفتاب ورم كرده است
و ذهن باغچه دارد آرام آرام
از خاطرات سبز تهي مي شود .“

*فروغ



6:55 AM @ عاطفه

|

Sunday, April 04, 2004


پس از بيست روز :

خيلي وقته سال نو شده و تبريك گفتن ش واقعا بي مزه ست ولي از
آنجا كه آرزو بر جوانان عيب نيست ، بهترين ها رو براي همه و خودم
آرزو دارم . به اميد آنكه ” غبار غم برود حال خوش شود “.



10:57 AM @ عاطفه

|