--> <$BlogRSDURL$>

Saturday, September 04, 2004


بردي از يادم ...

تصوير اول ـ كوچيكم . خونه ي عمو اينهاييم . عمو ، يه صفحه
مي ذاره روي گرام قديمي . صداي خواننده محكمه ؛ آهنگ ش
نشاط داره .
- بابا اين صداي كيه ؟
- بانو ” دلكش “ .
- يعني زنه ؟
- آره بابا جان !
سوزن گرام كه گير مي كنه ، من سريع مي پرم درست ش مي كنم
تا آهنگ خانومه خراب نشه .

تصوير دوم ـ با بچه ها توي نوار فروشي هستيم ، نازلي مي گه :
اين نوار ” افتخاري “ رو بخرم . من : ” افتخاري “ گوش مي دي ؟
- نه بابا ! براي مامان بخرم ؛ آخه آهنگ هاي ” دلكش “ رو خونده .
هر چهار تامون ’ ياد استاد ‘ رو مي خريم كه به خاطر خاطره ي
” دلكش “ ، اونقدر خوب فروخت . اما شكوه صداي ” دلكش “ كجا
و صداي ” افتخاري “ كجا !

تصاوير بعدي ـ شب ها و روز هايي كه با زمزمه ي ’ بردي از يادم ‘ ،
’ اي رقيب دشمن من ‘ ، ’ بازگشت ‘ ، ’ شد ميسرم كنج خلوتي ‘ ،
’ نوبهار ‘ و ... گذشته اند و خواهند گذشت !







4:10 AM @ عاطفه

|

Wednesday, September 01, 2004


* دفترچه يادداشت م امروز تموم شد . همون كه اولش نوشته بودم :
دفتر دل زدگي هاي يأجوج از زندگي !
يك سال با هم زندگي كرديم . اولش رودربايستي داشتم باهاش ؛
حرف هام رو كامل نمي نوشتم . رمز و اشاره بود ، خودسانسوري
بود . درست در تاريخ 19/2/82 نوشتم : ” الآن يك ويري به جونم افتاده
كه همه چي رو بنويسم . تعريف مي كنم برات ؛ از سير تا پياز ! ... “
بعدش صميمي و پسرخاله شديم ، هيچي رو ازش پنهون نكردم .
ورق ش كه مي زنم ، رد پاي خوشحاليم هست ، هيجانم هست ،
انتظارم هست ، غصه م هست ؛ جاي قطره ي اشكم كه جوهر سبز رو
پخش كرده هم هست . فكر مي كنم خيلي دوست خوبي بوده و هست .
با ’ وبلاگ ‘ نمي شه خيلي دوست شد ؛ با هم سلام و عليكي داريم فقط .
وقتي ناراحتم ، نمي تونم بنويسم ش . خوشم نمي آد نقطه ضعف هام
رو همه بدونن ، هيچ وقت جلوي ديگران گريه نكردم . وقتي خوشحالم هم ،
به ندرت مي نويسم . حساسيت هاي بيخودي به خرج مي دم . هي به
خودم مي گم كه اين يه وبلاگه ، فضل فروشي توش نباشه ، موضع گيري
نباشه ، سياست نباشه ، رمانتيك بازي و آه و ناله نباشه ... آخرش
مي بينم هيچ حرفي نمي مونه !
خلاصه ، تكليف م هنوز روشن نشده با اين وبلاگ بينوا !



11:53 AM @ عاطفه

|