--> <$BlogRSDURL$>

Friday, April 28, 2006


ظهري ، ياد جمعه هاي زمستان 11 سالگي م افتادم كه صبح ش
با صداي قصه گفتن ” خانم عاطفي “ بيدار مي شدم و صبحانه
مي خوردم . بعدش همونطور كه ” صبح جمعه با شما “ از راديو پخش
مي شد و صداي ” آقاي ملون “ و ” خانم سوزني “ و ” زرگنده “
مي اومد ، و كلي مي خنديدم ، تند تند مشقامو مي نوشتم تا
بعد از نهار - كه دوست داشتم آش رشته باشه – بتونم با خيال
راحت يه پتو بكشم روم و در ميان فين فين هاي مكرر - نمي دونم چرا
اون سالها دايم سرما خورده و مريض بودم - ، ” قصه ي ظهر جمعه “
گوش بدم ..

راهنمايي كه بودم و كله م بوي قرمه سبزي گرفته بود ، برنامه ي
راديو هاي بيگانه هم اضافه شد و راديو آمريكا و راديو اسراييل .
يادمه همش حرص مي خوردم از دست هموطن هايي كه زنگ
مي زدن و مزخرف مي گفتن و خاطره ي اعليحضرت همايوني ، بيچاره شون
كرده بود و از راه دور قربون وليعهدشون ميرفتن و بعضي هاشون كه
زيادي ساده بودن ، تقاضا مي كردن كه : بياين نجاتمون بدين !

اون سال كه كنكور داشتم و ” راديو پيام “ ، تازه تأسيس شده بود
و شبها بيدار بودم ، صداي ” صدر الدين شجره “ و ” سهيل محمودي “
و ” محمد صالح علا “ و بعدتر ، ” حميد امجد “ از تنهايي درم مي آورد ؛
عين راننده كاميون ها كه با ” راه شب “ حال مي كردن .. :D

آخرين خاطراتم از راديو ، مال زمانيه كه ” راديو آزادي “ راه اندازي
شد و گزارش هاي ” كامران فاني “ و ” جمشيد گرگين “ و خوانش ” هفت
پيكر “ و ” خمسه ي نظامي “ و ..
( به جان خودم من فقط برنامه ي فرهنگي ش رو گوش مي كردم! )

خيلي وقته راديو رو حرفه اي گوش نكردم ؛ 67 سالگي ش مبارك !

پ . ن 1 : الآن ياد راديوي آندرياي ” حاج بابا “ م هم افتادم
و گوش سنگين ش و اينكه چقدرعشق راديو بود !

پ . ن 2 : دلتنگ راديو نشده بوديم كه اون هم شديم !
8:42 AM @ عاطفه

|

Sunday, April 09, 2006


گاهي از رؤياي تو مي گذرم
گيرم كه نمي بيني
و گاه از خواب هاي من ، تو مي گذري
افسوس
كه نمي بينم .

( بيژن نجدي )
12:49 PM @ عاطفه

|

Thursday, April 06, 2006


بعد از مدتها ، سال تحويل تو خونه ي خودمون . چيدن هفت سين
در دقايق آخر . جاي همه ي كساني كه بودن و نيستن ، خالي !

يادم رفت موقع تحويل سال ، آرزو كنم . فال با ديوان حافظ ي كه
صفحه ي اولش به خط خودم نوشته : 25/12/1373 ، ” دوش با من
گفت پنهاني كاردان تيزهوش .. “ . عكس ، عكس ، عكس ، امتداد
ميل ثبت هر لحظه و دودستي چسبيدنش .
تلفن ، تلفن ، تلفن ، بيا تبريك بگو ! هيچ وقت تبريك و تسليت
تلفني دوست نداشتم . خواب .
خانه ي عمو جانم كه امسال تنهاست ، دستش مي لرزه انگار ، يه
دفعه احساس ميكنم كه چقدر پير شده !
مهماني خداحافظي فاميلي كه داره ميره ، ديدن يه عالمه آدم بعد
از كلي سال ، بيش از بيست بار جواب به سؤال ” چقدر از درس ت
مونده ؟‌ “، با لبخند . جواب دادن به آدمي كه يه جوري نگاه
مي كنه ، با تمسخر . هديه گرفتن DVD فيلم هاي ساخت ” آبتين “
كه 5 دقيقه اي حاضر مي كنه ، با لطف . خواب .
مهماني بعدي ؛ يك بچه دل درد داره همه از من انتظار
دارن كه يه كار شفابخش مرتكب بشم ، بلد نيستم . بايد
ياد بگيرم كه خيلي مسلط و با قطعيت نظر بدم تا اثر كنه !
بودن و حضور داشتن بعد از مدت ها فرار ، با آرامش …

* امسال ” جلال “ هم سر سفره حاضر بود كه مي بينيدش !
( وجه تسميه ي اين گوگولي ، كلاهشه كه شبيه ” جلال آل
احمد “ سرش گذاشته ! خداييش قيافه ش روشنفكر نيست ؟! ;) )


11:51 AM @ عاطفه

|