--> <$BlogRSDURL$>

Monday, December 11, 2006


... Yesterday, love was such an easy game to play

تمام شد اون همه امتحان كه انگار هيچ پاياني نداشتن ‍‌‌،
اون همه تالار شهدا و عزلت و ابن سينا كه عاشق سقف هاي
بلندشون بودم ، اون همه جزوه ي هزار صفحه اي ، اون همه
كوييز و لام و اسلايد و روش معاينه و ايستگاه امتحان
آسكي! ، اون همه جلسه ي فرهنگي و مشكلات زنان و شاهنامه
خواني و كانون ادبي و بزرگداشت اين و اون ، اون همه
كتابخونه مركزي و دانشكده ادبيات و كلاس زبان پهلوي و بوي بهار 80 ،
Je ferai un domaine, Où l'amour sera roi, Où l'amour sera loi
اون همه استرس قبل از امتحان و يقين كه اين دفعه مي افتم ،
اون همه كلاس تئوري و آنتراكت و چاي كيسه اي احمد و مسئول حضور
و غياب ، اون همه فرجه ي 2 هفته اي كه 10 روزش ول مي گشتم
و 3 روز خر مي خوندم ، اون همه رزيدنت و فلو و استاد كه هميشه
زشت ها و در پيتي هاشون تو بخش ما مي افتادن ، اون همه كشيك
و پاويون و شب نخوابي و چشم باد كرده و مسواك و آرايش نصف شب
و الويه و كوكو سبزي و ملافه ي كشيك و حسرت خواب ، اون همه
مورنينگ ريپورت و بوي گند بخش و شرح حال و خلاصه پرونده و
مشاوره و ترس از مريض بد حال و كد و راند و بلد نيستم و
ضايع شد و رزيدنت عقده اي و كل كل و حالشو مي گيرم ، اون همه
شمردن كشيك هاي تعطيل و پره تعطيل و قرعه كشي و چيف و اولويت و
محدوديت و حرص خوردن ، اون همه خواب ظهر بعد از كشيك و عصبي و
عرق كرده بيدار شدن‌ ، اون همه بوي وايتكس ِ روپوش سفيد ، اون همه
مريض هاي ِ محتضر و زرد و زار كه همه جا جوابشون كرده بودن و دست آخر
به ما رسيده بودن ، اون همه همراهِ مستأصل الكي اميدوار كه جاي غذا ،
بيسكوييت ميخوردن و شبها لاي كاج هاي بيمارستان مي خوابيدن ، اون
همه شيون و قيافه هاي حيران كه نمي خواستن مرگ رو بپذيرن ،
اون همه همكلاسي ! اون همه سال ! اون همه عمر !

? .. aren't you tired yet
5:03 AM @ عاطفه

|

Comments: Post a Comment