--> <$BlogRSDURL$>

Friday, October 20, 2006


" حیف ! گذشت ... "

تا 3 روز دیگر، اینترن بخش جراحی 3 هستم . تا 3 روز دیگر
تخت 103 و 111 بیماران من هستند . تا 3 روز دیگر ، باید 7
صبح در بخش باشم و در راند حضور داشته باشم و سیگنال بفرستم
و به لیلا سقلمه بزنم و به کاظی و استیو بخندم و " خاااام
دکتر" خطاب شوم و ستِ پانسمان و بتادین بردارم و ترشح درن ها
را کنترل کنم و دعا کنم مریض بعد از عمل ادرار کند تا مجبور
نشوم سوند بگذارم و برای خانم یوسفی ، پرستار بخش ، زبان بریزم
و کشیک آنکال باشم و 7 شب ، گزارش ِ بخش بدهم و استرسی و عصبی
باشم و نیمه شب هایی که کشیک نیستم ، در اتاقم راه بروم ودر
جیب شلوارکم ، دنبالِ مُهر بگردم و کشیک اکتیو باشم و چهارچشمی
اورژانس را کنترل کنم مبادا مریض مالتیپل تروما وارد شود
و من نبینم و آمپول آیوپاک دردست ، دنبال مریض بدوم تا سی تی
اسکن شود و کیف احیاء را بردارم و در کسوت ناجی ، همراه
بیماران اعزام شوم و بابت انجام و پیگیری ِهر آزمایش و
سونوگرافی ، حرص بخورم و 3 شب که تلفن زنگ می زند و مریض
بدحال شده ، دشنام گویان ، در حالی که به خودم بابت انتخاب ِ
این رشته لعنت می فرستم ، بیدار شوم و ساعت 5 صبح اورژانس
را خالی نکنم و در استیشن بنشینم و چشمهایم را بمالم و " واااای !
امشب درسر شوری دارم ... همه خواب و من بیدارم " ، گوش کنم و
نزدیک ظهر جل و پلاس م را جمع کنم و 4-5 ساعت در خانه بیهوش
شوم و فردا هم به همین ترتیب ...

* ما ( من و هم گروه هایم که تا 3 روز دیگر فارغ التحصیل
می شویم ) عاشق این همه بدبختی و مصیبت هستیم و این روزهای آخر ،
به بهانه ی ِ کشیک یک نفر ، همه کشیک می ایستیم و هنوز تمام
نشده ، دلتنگ ِ این خستگی های به در نرفته هستم و هستیم :(
9:43 AM @ عاطفه

|

Comments: Post a Comment