Friday, June 23, 2006
Intern`s progress note
استاد نگاه مي كند ، از حجم كم و يك خطي نوشته ي من
تعجب مي كند و مي خواند : فرم فكر هم چنان مختل است !
مشاوره ي پوست انجام نشده است !
بيمارستان را كه ترك مي كنم ، بيماران همچنان بيمارند .
خلق ها بالا و پايين مي شوند . هذيان ها كم مي شوند و باز
بر مي گردند . پدر ” بابك “ كه ميتي كومون بود ، هم زمان
كوفي عنان هم شده . آقاي” س “ هنوز همه ي سربازها را به
چشم دشمن عراقي مي بيند و استكان را به جاي نارنجك پرتاب
مي كند . ” مهرداد “ با گرفتن آن همه شوك ، هنوز هم امام
زمان است و ما را در محكمه اش نخواهد بخشيد . آقاي ” ت “
كه از شدت انرژي ، ا ساعت در شبانه روز مي خوابيد ، با
وجود معجون هايي كه زنش به نافش مي بندد ، از هنر داروهاي
ما، كرخ و كم انرژي شده . بدبين نبايد بود ، خب ، از 10
بيمار ما ، 4 نفر هم با بهبود نسبي بيمارستان را ترك
كرده اند . ” روزبه “هم تمام مي شود . ته دلم انگار
گماني هست كه دير يا زود بر مي گردم . بر مي گردم ؟
استاد نگاه مي كند ، از حجم كم و يك خطي نوشته ي من
تعجب مي كند و مي خواند : فرم فكر هم چنان مختل است !
مشاوره ي پوست انجام نشده است !
بيمارستان را كه ترك مي كنم ، بيماران همچنان بيمارند .
خلق ها بالا و پايين مي شوند . هذيان ها كم مي شوند و باز
بر مي گردند . پدر ” بابك “ كه ميتي كومون بود ، هم زمان
كوفي عنان هم شده . آقاي” س “ هنوز همه ي سربازها را به
چشم دشمن عراقي مي بيند و استكان را به جاي نارنجك پرتاب
مي كند . ” مهرداد “ با گرفتن آن همه شوك ، هنوز هم امام
زمان است و ما را در محكمه اش نخواهد بخشيد . آقاي ” ت “
كه از شدت انرژي ، ا ساعت در شبانه روز مي خوابيد ، با
وجود معجون هايي كه زنش به نافش مي بندد ، از هنر داروهاي
ما، كرخ و كم انرژي شده . بدبين نبايد بود ، خب ، از 10
بيمار ما ، 4 نفر هم با بهبود نسبي بيمارستان را ترك
كرده اند . ” روزبه “هم تمام مي شود . ته دلم انگار
گماني هست كه دير يا زود بر مي گردم . بر مي گردم ؟
Saturday, June 10, 2006
براي دل خودم ..
…
در فاصله ي ولرم تكرار و حوصله
آمدنت راه نمي آيد
سيب ها ساكتند
و در بتر نيم خورده
كسي مي خواند :
امشب شب مهتاب نيست
و هيچ كس را نمي خواهم
…
( نيم بتر – گراناز موسوي )
…
در فاصله ي ولرم تكرار و حوصله
آمدنت راه نمي آيد
سيب ها ساكتند
و در بتر نيم خورده
كسي مي خواند :
امشب شب مهتاب نيست
و هيچ كس را نمي خواهم
…
( نيم بتر – گراناز موسوي )
Friday, June 09, 2006
* اين حياط و اون حياط مي ريزن نقل و نبات …
رفيق شفيق بنده ، صاحب لينك كنار صفحه ، به سلامتي و ميمنت ،
هفته ي پيش عروس شد .
ببين ! ولي تو هنوز همون پريسا ي ما هستي ها ؛ دختري با عينك
فريم آبي ، ساكن نيمكت آخر رديف كنار ديوار كلاس 2/2 و 2/3
” نرجس “ ، طراح انواع كارتون ، عشق ” شهرام ناظري “ ،
كارشناس ارشد ذرات بنيادي ! ، تميز و مرتب و باسليقه ، ساكت
و مگو ! ، اوني كه عمرا عصبانيت ش رو ببيني ، مظهر self – control !
و داراي كلي صفات پسنديده ي ديگه كه اگه بنويسم ، مثنوي صد
من كاغذ شود …
كليك بفرماييد و سفره ي عقد قشنگش رو ببينيد !
رفيق شفيق بنده ، صاحب لينك كنار صفحه ، به سلامتي و ميمنت ،
هفته ي پيش عروس شد .
ببين ! ولي تو هنوز همون پريسا ي ما هستي ها ؛ دختري با عينك
فريم آبي ، ساكن نيمكت آخر رديف كنار ديوار كلاس 2/2 و 2/3
” نرجس “ ، طراح انواع كارتون ، عشق ” شهرام ناظري “ ،
كارشناس ارشد ذرات بنيادي ! ، تميز و مرتب و باسليقه ، ساكت
و مگو ! ، اوني كه عمرا عصبانيت ش رو ببيني ، مظهر self – control !
و داراي كلي صفات پسنديده ي ديگه كه اگه بنويسم ، مثنوي صد
من كاغذ شود …
كليك بفرماييد و سفره ي عقد قشنگش رو ببينيد !
Thursday, June 08, 2006
مرا مي ترساند اين سكوت و اين فراموشي و اين ماه و اين لحظه …