--> <$BlogRSDURL$>

Thursday, January 13, 2005


۱- تو اتاقی بیدار شدم که پنجره ش رو به دریا باز بود . نه که تو ساحل باشه ها ! وسط دریا بود . نه که جزیره باشه ها ! فقط یه ساختمون بود معلق توی آب. پنجره ی چوبی و دیوارها ، بگی نگی ، نم داشتن . فکر کنم اول صبح بود چون از اون توده هوای بوگندوی گرم ، که طرف های ظهر ، از طرف آب میاد و احساس خفگی بهم میده ، خبری نبود . رفتم کنار پنجره و خم شدم رو به بیرون که دستم رو بکنم توی آب. دستم نرسید . دروغ چرا ، از ترسم زیاد خم نشدم. پنجره رو بستم . یه مدت که گذشت ، اتاقه شروع کرد به پایین رفتن . یه چیزی تو مایه های جزر ، اما جزر زمین. اونقدر پایین رفت که پشت پنجره پر از خاک و سنگ شد . می ترسیدم . همین جا قطع شد . نفهمیدم زنده به گور شدم یا فرار کردم ...

۲ - تو ساحل جنوب ( اولی گمونم شمال بود ! این دو تا رو از بوشون تشخیص دادم ) ، جایی که شنی بود ولی قلوه سنگ هم داشت ( نه که همش قلوه سنگ باشه ها ! ) همچین دراز کشیده بودم که آب می اومد و از روم رد می شد . آبش موج سهمگین نبود که بترسم .( اگه بخوام دقیق بگم ، مثل کلیپ ّمهدخت ّ شیرین نشاط . فرقش این بود که من زنده بودم نه مرده ) داشتم لذت می بردم. این هم قطع شد .نفهمیدم تو کیف موندم یا خفه شدم ...



7:02 AM @ عاطفه

|

Comments: Post a Comment