Thursday, January 27, 2005
ّپدرم روضه ی رضوان به دو گندم بفروخت ناخلف باشم اگر من به جوی نفروشم
آره ؟؟
آره ؟؟
Sunday, January 16, 2005
اون هایی که سوختن ، دست هاشون بالا !
البته اصلا جای نگرانی نیست ؛ چون کمیته های متعددی جهت رسیدگی به حادثه ، از سوی هزار ارگان باربط و بی ربط ، تشکیل شده و به زودی مقصر شناسایی می شود ولی حیف مقصر خوشبخت ، مرده ( به ضم م) است و نمی شود پدرش را در آورد . پس بچه های عزیز ! آسوده بسوزید و در استخرهای کم عمق بی قابلیت ، غرق شوید و خلاصه تلف شوید . ما پیام تسلیت صادر می کنیم که هیچ ، تازه ّ هلال احمر استان ، ارزاق و مواد مورد نیاز برای برگزاری مراسم عزاداری جان باختگان این حادثه را تأمین می کند ! ّ
Thursday, January 13, 2005
۱- تو اتاقی بیدار شدم که پنجره ش رو به دریا باز بود . نه که تو ساحل باشه ها ! وسط دریا بود . نه که جزیره باشه ها ! فقط یه ساختمون بود معلق توی آب. پنجره ی چوبی و دیوارها ، بگی نگی ، نم داشتن . فکر کنم اول صبح بود چون از اون توده هوای بوگندوی گرم ، که طرف های ظهر ، از طرف آب میاد و احساس خفگی بهم میده ، خبری نبود . رفتم کنار پنجره و خم شدم رو به بیرون که دستم رو بکنم توی آب. دستم نرسید . دروغ چرا ، از ترسم زیاد خم نشدم. پنجره رو بستم . یه مدت که گذشت ، اتاقه شروع کرد به پایین رفتن . یه چیزی تو مایه های جزر ، اما جزر زمین. اونقدر پایین رفت که پشت پنجره پر از خاک و سنگ شد . می ترسیدم . همین جا قطع شد . نفهمیدم زنده به گور شدم یا فرار کردم ...
۲ - تو ساحل جنوب ( اولی گمونم شمال بود ! این دو تا رو از بوشون تشخیص دادم ) ، جایی که شنی بود ولی قلوه سنگ هم داشت ( نه که همش قلوه سنگ باشه ها ! ) همچین دراز کشیده بودم که آب می اومد و از روم رد می شد . آبش موج سهمگین نبود که بترسم .( اگه بخوام دقیق بگم ، مثل کلیپ ّمهدخت ّ شیرین نشاط . فرقش این بود که من زنده بودم نه مرده ) داشتم لذت می بردم. این هم قطع شد .نفهمیدم تو کیف موندم یا خفه شدم ...
۲ - تو ساحل جنوب ( اولی گمونم شمال بود ! این دو تا رو از بوشون تشخیص دادم ) ، جایی که شنی بود ولی قلوه سنگ هم داشت ( نه که همش قلوه سنگ باشه ها ! ) همچین دراز کشیده بودم که آب می اومد و از روم رد می شد . آبش موج سهمگین نبود که بترسم .( اگه بخوام دقیق بگم ، مثل کلیپ ّمهدخت ّ شیرین نشاط . فرقش این بود که من زنده بودم نه مرده ) داشتم لذت می بردم. این هم قطع شد .نفهمیدم تو کیف موندم یا خفه شدم ...
Thursday, January 06, 2005
علف گور را محو می کند ، زمان درد را. باد جای پای رفتگان رامی لیسد ..
تمام شد سه ماه که روزهایش پر بود از تب و تشنج و درد و گریه ی بچه های بستری در ّ مرکز طبی اطفال ّ و شب هایش به حالت جبران ، پر بود از صدای ّ لورنا مک کنیت ّ و ّ فرهاد ّ . ۱۶ آذر هم گذشت ، ّ روز اول دی ماه ّ هم گذشت و من ...
تمام شد سه ماه که روزهایش پر بود از تب و تشنج و درد و گریه ی بچه های بستری در ّ مرکز طبی اطفال ّ و شب هایش به حالت جبران ، پر بود از صدای ّ لورنا مک کنیت ّ و ّ فرهاد ّ . ۱۶ آذر هم گذشت ، ّ روز اول دی ماه ّ هم گذشت و من ...