Thursday, August 26, 2004
checkmail يه كار تكراري شده با اسم ها و موضوع هاي تكراري.
مگه وقتي كه يه mail با اسم جديد بياد : ” ن . ص “ ! بله ، با نگاه
اول ، اسمش يادم مي آد . سريع باز مي كنم . خودشه . كلاس
پنجم دبستان ’ نواب صفوي ‘ . ( كه از امسال اسمش عوض شده
و روي تابلوي سبز بد رنگ جديدش با حروف زرد نوشتن : ’ دبستان
دولتي ره آورد سيزده رجب ‘ !!!!!!!!!!!!!!!!! درسته ، اين اسم
يك دبستانه با مخاطب هاي شش تا يازده ساله ! ) هيجان زده
مي شم . جواب مي دم كه خودمم و اينكه از كجا پيدام كردي ؟
mail بعدي كه مي آد ، از هيجان يه چيزي بالاتره ! اينكه يه دوست
بعد از سيزده - چهارده سال بي خبري ، تو رو يادش باشه و بگه
چندين مرتبه براي پيدا كردنت serach كرده ، بعد هم اينقدر بهت
لطف داشته كه community هايي كه عضو هستي رو ، ديده و
فهميده مشغول چه كاري هستي ، و باز اينقدر يادش باشه كه
بپرسه : هنوز ” كيهان بچه ها “ دوست داري يا نه ؟ از اون حس هاي
مور مور كننده ، مياره . راست گفتي دنيا جاي كوچيكيه ؛ اونقدر كه
من ، وقتي ” ن “ رو پيدا كنم كه دقيقا اون طرف كره ي زمينه و تمام
اين سالها كه از خيابونا و كوچه هاي مشتركي رد مي شديم ، همديگه
رو نبينيم . مي رم آلبومم رو ميارم . از پنجم دبستان ، دو تا عكس بيشتر
ندارم . عضو گروه سرود دبستان بوديم ( چه مهم بود ! ) . مسابقات
دهه ي فجر . تو منطقه اول مي شيم . بعدش استان . عكس انداختيم ؛
دو رديف دختر كوچولو . من رديف جلو ، به مقنعه ي سفيدم ، روبان سبز
زدم . ” ن “ ، رديف عقب ، روبانش نارنجيه ، داره با جديت سرود رو تكرار
مي كنه . دلم تنگ مي شه براي دختر پر حرف و شلوغي كه بودم
( يادته اون سال انضباطم ، شونزده شد ؟ ) و دختر منضبط قشنگي كه
او بود ...
مگه وقتي كه يه mail با اسم جديد بياد : ” ن . ص “ ! بله ، با نگاه
اول ، اسمش يادم مي آد . سريع باز مي كنم . خودشه . كلاس
پنجم دبستان ’ نواب صفوي ‘ . ( كه از امسال اسمش عوض شده
و روي تابلوي سبز بد رنگ جديدش با حروف زرد نوشتن : ’ دبستان
دولتي ره آورد سيزده رجب ‘ !!!!!!!!!!!!!!!!! درسته ، اين اسم
يك دبستانه با مخاطب هاي شش تا يازده ساله ! ) هيجان زده
مي شم . جواب مي دم كه خودمم و اينكه از كجا پيدام كردي ؟
mail بعدي كه مي آد ، از هيجان يه چيزي بالاتره ! اينكه يه دوست
بعد از سيزده - چهارده سال بي خبري ، تو رو يادش باشه و بگه
چندين مرتبه براي پيدا كردنت serach كرده ، بعد هم اينقدر بهت
لطف داشته كه community هايي كه عضو هستي رو ، ديده و
فهميده مشغول چه كاري هستي ، و باز اينقدر يادش باشه كه
بپرسه : هنوز ” كيهان بچه ها “ دوست داري يا نه ؟ از اون حس هاي
مور مور كننده ، مياره . راست گفتي دنيا جاي كوچيكيه ؛ اونقدر كه
من ، وقتي ” ن “ رو پيدا كنم كه دقيقا اون طرف كره ي زمينه و تمام
اين سالها كه از خيابونا و كوچه هاي مشتركي رد مي شديم ، همديگه
رو نبينيم . مي رم آلبومم رو ميارم . از پنجم دبستان ، دو تا عكس بيشتر
ندارم . عضو گروه سرود دبستان بوديم ( چه مهم بود ! ) . مسابقات
دهه ي فجر . تو منطقه اول مي شيم . بعدش استان . عكس انداختيم ؛
دو رديف دختر كوچولو . من رديف جلو ، به مقنعه ي سفيدم ، روبان سبز
زدم . ” ن “ ، رديف عقب ، روبانش نارنجيه ، داره با جديت سرود رو تكرار
مي كنه . دلم تنگ مي شه براي دختر پر حرف و شلوغي كه بودم
( يادته اون سال انضباطم ، شونزده شد ؟ ) و دختر منضبط قشنگي كه
او بود ...
Comments:
Post a Comment