--> <$BlogRSDURL$>

Monday, August 16, 2004


* ديره . مجبورم براي كاري برم ’ ميدان ولي عصر ‘ . از راه رفتن
تو خيابون هاي شلوغ متنفرم . انگار مورد حمله ي هزاران چشم
قرار مي گيري . بعضي هاشون آدم رو به فكر مي اندازن . انرژي
مي گيرن ازت . گرمه . انرژي اضافي ندارم كه از دست بدم .
مردك احمق با اون عينك و قيافه ي متفكر ، پا به پاي من مي آد
و پيس پيس مي كنه . پشت چراغ قرمز فلسطين ، مجبورم وايسم .
بدترين نگاهي كه ممكنه رو به يارو مي اندازم و فكر مي كنم كه
خيلي گوياست ، لبخند مي زنه . ” برو بمير “ . توي دلم مي گم .
كاش مي شد چيزهايي رو كه از ذهن مي گذرن ، فرياد زد .

* نيم ساعت بعد ـ جلسه ي فلسفي :
هواي سالن خفه ست . تهوع و سرگيجه دارم . ” بابك احمدي “
حرف مي زنه . همه سراپا گوش هستن . من عرق مي ريزم .
يكي نيست بگه پاشو برو خونه ! وقتي تموم مي شه ، ديگه رسما
دارم مي افتم . بيچاره مرجان نمي دونه چه كار كنه ؛ هي مي گه :
تو گياهخواري ؟ چرا گياهخواري ؟ از اول گياهخوار بودي ؟ نمي دوني
بايد گوشت بخوري ؟ ...
حالم خوبه مرجان ! برم خونه . راننده هه مزخرف مي گه . مي پرسه
چرا بي حالم ؟ با اينكه دلم مي خواد بگم به تو چه ، توضيح مي دم كه
حتما گرما زده شدم . طرف شروع مي كنه در مورد مزاياي نمك حرف
زدن و اينكه نمك براي بدن ، مثل تير آهن مي مونه ! نمي فهمم چه
جوري جنازه م مي رسه خونه . تازه نوبت بابا اينها ست : با اين وضع
تغذيه معلومه حالت بد مي شه . تو كه به حرف ما گوش نمي دي ، بيا
يه آزمايش خون بده ببين چته . هم سن هاي تو مشت به ديوار بكوبن ،
خراب مي شه ! ...
بدنم يخه ولي دارم مي ميرم از گرما ! خوابم مي بره . هر چند وقت
مامان مي آد بالاي سرم دستش رو مي ذاره روي پيشونيم ببينه گرم
شدم يا نه ! مثل اون موقع ها كه شب ها تب مي كردم و تا صبح
مي نشست بالاي سرم كه تشنج نكنم . نصف شب كه مي آد ،
مي گم مامان باور كن خوب شدم . برو بخواب ! خودم ديگه خوابم
نمي بره . پا مي شم پنجره رو باز مي كنم . نصف شبي چه كار كنم ؟
برم connect شم . ولش كن ؛ دوباره يه چيزي مي بيني حرص
مي خوري ها ! دراز مي كشم . اينقدر صحنه ها و آدم هاي مختلف
جلوي چشمم رژه مي رن كه مي خوام جيغ بزنم ...
محاكمه شروع مي شه . جنگ بين Super Ego قلچماق و Ego بدبخت
زار و نزارم . چرا اين كارو كردي ؟ اون چه حرفي بود ؟ چند بار يه اشتباه
رو تكرار مي كنن ؟ ...

Do not look back ، كريس دي برگ ، تكرار مي كنه . و هيچ جوري ،
صبح نمي شه ...
7:56 AM @ عاطفه

|

Comments: Post a Comment