--> <$BlogRSDURL$>

Sunday, August 29, 2004


از اين پارانويا ...

” ... راستش اگر همه ي ثروت ’ عدنان خاشقچي ‘ را هم
به من بدهند حاضر نيستم ريشم را بدهم دست يك استاد
سلماني . چه تضميني هست كه دچار جنون آني نشود و
سر آدم را گوش تا گوش نبرد ؟ ... “

همنوايي شبانه ي اركستر چوبها - ص ۴۴

* اين تيكه ش برام جالبه . پيش يه آرايشگري مي رفتم ، وقتي كه
در حال تيغ زدن پايين ابروهام بود ، فكر مي كردم نكنه يهو به سرش
بزنه و با يه حركت سريع ، تيغ رو بذاره گوشه ي داخلي چشمم و دور
تا دور بچرخونه و چشمم رو قلفتي ! ، در بياره . بعد خودم رو در حالت
’ ز دو ديده خون چكان ‘ ، تصور مي كردم و سعي مي كردم حالت گريز
و دفاع داشته باشم ، باز مي ديدم كه چشمام كه بسته ست ، خانومه
هم كه سرم رو با دست نيرومندش نگه داشته و عملا هيچ كاري ازم
بر نمي آد .فقط دسته ي صندلي رو محكم مي چسبيدم .چه استرسي
مي كشيدم !

* چقدر با پارانوياي راوي ، هم ذات پنداري كردم . مخصوصا الان كه
دوباره اومده سراغم ؛ يعني مي دونست ؟ از بدجنسي ش
بود ؟ ( از اون علامت هاي شك yahoo ! )
8:42 AM @ عاطفه

|

Comments: Post a Comment