--> <$BlogRSDURL$>

Monday, July 26, 2004


* پريروز بعد از ظهر - كلاس روان كاوي در ادبيات :

دكتر صنعتي داره در مورد نگرش ايراني نسبت به دنيا و تفاوت ش
با نگرش مدرن ، حرف مي زنه و اينكه ما آدم هايي هستيم كه با
جسميت خودمان بيگانه ايم و ترجيح مي ديم ” ما ورا ء “ي باشيم
تا زميني و به همين خاطر ، راز آلود بودن رو دوست داريم ، با
اساطير مون زندگي مي كنيم و . . . ( نقل به مضمون )

حالا نتيجه ي اينها چي مي شه ؟
- عقب ماندن از علم و تجربه و در جا زدن . ( مقايسه كنيم خودمون
رو با انسان مدرن كه همه چيز رو تجزيه و تحليل علمي مي كنه و ميل
به پيشرفت داره و ما كه خيلي وقت ها قضا و قدري هستيم و هر
چه پيش آيد ، خوش آيد.)
- گريز از نقد هاي تحليلي و علمي مخصوصا در هنر و ادبيات .
( از نويسنده يا شاعر يا ايدئولوگ يا هر آدم مطرح ديگه اي ، چنان
موجود دور از دسترس و مقدسي مي سازيم كه هيچ ناپاكي به
دامان پاكش وارد نيست ! و هر كس بگه بابا جان! اين يارو هم اين
پستي هاي انساني رو داشت ، حسابش با كرام الكاتبينه .)
- كلي tension جسمي و روحي كه بهمون وارد مي شه . ( و اين
همه مريض اسكيزو فرني داريم .)
- زندگي در گذشته و حسرت بر اون به جاي نگرش رو به آينده .
( نصف زندگي من يكي كه در رؤيا گذشته . دارم يه day dreamer
حسابي مي شم .)
- يه خوبي داشته فقط و اون هم پيشرفت در عرفان بوده !

پ.ن : اين ها به ذهن من رسيد ، يعني بعضي هاش ويژگي خودم
هم بود . خوشحال مي شم نظر بقيه رو بدونم .

پ.ن بي ربط : من نمي دونستم ” دكتر صنعتي “ اينقدر عشق
” هدايت “ ه !


10:13 PM @ عاطفه

|

Comments: Post a Comment