--> <$BlogRSDURL$>

Monday, March 15, 2004


بيست و پنجم اسفنده - برف مي آد - پارسال بارون مي اومد - كي يادشه؟

امتحان راديولژي با كمك رزيدنت بخش كه في سبيل الله !! همه ي
جواب ها رو به ما گفت - كش رفتن كليشه ي راديولژي يكي از مريض هاي
بخش جراحي كه به خاطر سرطان مري عمل شده و غم براي رنجي كه بايد
بقيه ي عمرش رو باهاش سپري كنه - ثبت نام آخرين ترم كلاس زبان -
گرفتن كتاب هايي براي تعطيلات؛كه عمرا بخونم شون از بس كه سختن
(يكي بگه مگه مرض داري؟) - پيتزاي سبزيجات و حسرت بر سالادي كه
آدميان ميز بغل مي خوردن و لعنت بر اين بهداشتي بودن چرند من كه
صداي همه رو در آورده -راسته ي انقلاب- پنج ساعت تمام زير بارون و برف
با كمال پررويي- رسيدن به خونه كه شبيه به معجزه به نظر مي رسه - دست
و پايي كه يخ شون هيچ جوري باز نمي شه - دو ساعت خواب در وضعيت
جنيني با پاهاي چسبيده يه شوفاژ - خوندن بي وقفه ي ”پيكر فرهاد“ عباس
معروفي و برگشتن سايه ي ”صادق هدايت“ و حسي كه نسبت بهش دارم
و يك روز به طور مبسوط درباره ش خواهم نوشت (يعني هر وقت جرأت كنم)

و در پايان، يك بشارت براي خودم : ديدي تموم شد ؟ راحتي. نه ؟ خوشحالي.
نه؟ هستي ي ي ي ...
11:42 PM @ عاطفه

|

Comments: Post a Comment