--> <$BlogRSDURL$>

Saturday, February 21, 2004


اون دختره ،از بين ما رفته.مجلس آه و ناله براش برپا کرديم «سفر
زود هنگام دوست عزيزمان خانم دکتر ... را تسليت مي گوييم .»
وقتي که بود ، مثل بقيه ، نمي ديديمش ،حسش نمي كرديم .
شش ماه با ما هم گروه بود فقط . رفتنش خود خواسته بوده.
دوستش نداشتم هيچ وقت ؛ولي وقتي دكتر جهانگيري ميگه :
دوستاش راحت گريه كنن ! منم گريه م ميگيره . برادرش آروم
آروم گريه ميكنه . اين پسره كه مجري شده ، داره شعر ميخونه
با احساس فراوان ! : نازلي سخن نگفت ، نازلي سخن بگو ! ـ
من دارم فكر ميكنم چقدر بي ربطه اين شعر . صداي خنده دختره
مي آد توي گوشم ، داره مي خنده . خنده .خنده ... خنده ش زنده ست!

* * *
اين دختره ، لباس سفيد پوشيده . كنار سفره ي عقد نشسته ، سعي
مي كنه آرامشش رو حفظ كنه. اين يكي رو دوستش دارم . آقاي
خطبه خوان ، مراسم رو به تركي برگزار مي كنه ؛ آخه هر دو طرف ترك
هستند. من هاج و واج لبخند مي زنم ، الكي ! فقط دو كلمه ش رو
مي فهمم : آقاي دكتر ...! و خانم دكتر ...! كه مخاطب قرار مي گيرن.
تمام حواسم به انگشت هاي كوتاه و تپل مپل آقاي داماده .دارم فكر
مي كنم چقدر به درد خوردن برنج چرب و چيلي با دست، مي خوره.
عروس لبخند مي زنه فقط .بلند نمي خنده. صداي خنده ش نمي آد.
دوازده سال دوستي رو دوره مي كنم ،ولي صداي خنده ش برام تداعي
نميشه. نبايد بهش فكر كرد . نوبت رقص و آوازه : نسترن ، اي عشق
من ، حرفي بزن ...
8:48 AM @ عاطفه

|

Comments: Post a Comment