Sunday, February 01, 2004
چون بد آيد ...
من نمي تونم خودم رو توجيه کنم . آخه تو شوق به زندگي
داشتي ، نه ؟ تو دلت مي خواست درست تموم بشه ، تو
مي خواستي خانم دكتر خوبي بشي نگو نه ! توي گروه ما
اولين كسي كه براي معاينه و شرح حال گرفتن مي پريد تو
بودي . آخ كه ما چقدر حرصمون در مي اومد ، چقدر غر
مي زديم ، چقدر چپ چپ نگات مي كرديم و تو از رو نمي رفتي !
من نمي دونم چقدر فشار آدم رو به اينجا مي كشونه فقط
مي دونم نبايد اين جوري تمومش مي كردي .
من نمي تونم خودم رو توجيه کنم . آخه تو شوق به زندگي
داشتي ، نه ؟ تو دلت مي خواست درست تموم بشه ، تو
مي خواستي خانم دكتر خوبي بشي نگو نه ! توي گروه ما
اولين كسي كه براي معاينه و شرح حال گرفتن مي پريد تو
بودي . آخ كه ما چقدر حرصمون در مي اومد ، چقدر غر
مي زديم ، چقدر چپ چپ نگات مي كرديم و تو از رو نمي رفتي !
من نمي دونم چقدر فشار آدم رو به اينجا مي كشونه فقط
مي دونم نبايد اين جوري تمومش مي كردي .